من و کارم

بلاگ مخصوص تبادل افکار با همکاران سازمان تنظیم مقررات وارتباطات رادیوئی

من و کارم

بلاگ مخصوص تبادل افکار با همکاران سازمان تنظیم مقررات وارتباطات رادیوئی

حکایت شماره ۸

یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود .وقتی مرد همه می گفتند به بهشت رفته است .آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود.استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد.دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود .مرد وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت:
این کار شما تروریسم خالص است!
پطرس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده.
از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد...در چشم هایشان نگاه می کند...به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند...هم را در آغوش می کشند و می بوسند.دوزخ جای این کارها نیست!! لطفا این مرد را پس بگیرید!!
وقتی رامش قصه اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:
((با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی... خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند))
***********************

حکایت شماره ۷


از یک گروه از دانش اموز خواستد اسامی "عجایب هفتگانه "را بنویسند.
علی رغم اختلاف نظر ها،اکثرا اینها را جزو عجایب هفت گانه نام بردند:
1) اهرام مصر
2) تاج محل
3) دره بزرگ(به نام گراند کانیون در امریکا)
4) کانال پاناما
5) کلیسای پطرس مقدس
6) دیوار بزرگ چین
آموزگار هنگام جمع کردن نوشته های دانش آموزان،متوجه شد که یکی از آنها هنوز کارش را تمام نکرده است.
از دخترک پرسید که ایا مشکلی دارد.
دختر جواب داد:
"بله کمی مشکل دارم ،چون تعداد شگفتی ها خیلی زیاد است و نمیدانم کدام را بنویسم"
آموزگار گفت:" انهایی را که نوشته ای نام ببر شاید ما هم بتوانیم کمک کنیم".دخترک با تردید چنین خواند:
به نظر من "عجایب هفت گانه "دنیا عبارتند از:
1) دیدن
2) شنیدن
3) لمس کردن
4) چشیدن
5) اسحاس کردن
6) خندیدن
7) دوست داشتن
اتاق در چنان سکوتی فرو رفت که حتی صدای زمین افتادن سنجاق شنیده می شد.
آن چیزهایی که به نظر مان ساده و معمولی میرسند،انها را نادیده و دست کم میگیریم،حقیقا شگفت انگیزند!!!
با ملایمت به یادمان می اورند
که با ارزش ترین چیزهای زندگی ساخته دست انسان نیستند و انها را نمیتوان خرید.
آن قدر خود را مشغول نکنید
که بی توجه از کنارشان بگذرید.